توکجایی......
? متن و شعری بسیار زیبا...
? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
? مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد،
?همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
تو کجایی؟ تو کجایی...
? و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این رهبر دلسوز، طرفدار ندارد که غریب است؟
و عجیب است که پس از قرن و هزاره
?هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
? و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش زیاد است
که گویند به اندازه یک «بدر» علمدار ندارد!
? و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!
?تو خودت! مدعی دوستی و مهر شدیدی!
? که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟»؛ تو کجایی؟
?باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت،
ز هدایت، ز محبت، ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
? و پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد،
?چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی کجایی!؟
و ای کاش بیایی!
? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
? هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی...
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی. ?
? خواهش نفس شده یار و خدایت، ?
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت،☺️
و به آفاق نبردند صدایت،
و غریب است امامت. ?
?من که هستم،
تو کجایی؟
تو خودت! کاش بیایی.
به خودت کاش بیایی... ? ? ?