میدونی رفیق....؟
میدونی رفیق ؟ ...
یه روزهایی میرسه که از هیچکدوم از اتفاقهای زندگیت سر در نمیاری!
حتی فرق بین راه درست و غلط رو نمیفهمی!
نمیدونی الان چی به نفعته و چی به ضررت!
خلاصه هرجوری که با فکر ناقصت به قضیه نگاه میکنی میبینی یه جای کار گیر داره!
معلوم نیست خبرهای خوبی تو راهه یا بد!
حتی نمیدونی که باید خوشحال باشی الان یا ناراحت!
فرقی هم نمیکنه ها ... که آدم خوبی هستی یا نه! واسه همه پیش میاد این لحظهها
اینجور وقتها دقیقا همونجاست که خدا میخواد بهت درس توکل رو یاد بده...
میخواد بهت یادآوری کنه که هر کسی که هستی و هر درجهای از ایمان رو هم که داری، تهش باید فقط با خودش معامله کنی ...
چون فقط اینجوریه که خیالت راحته و میدونی روی خوب کسی حساب باز کردی ...
کسی که همیشه هست و هواتو داره و خوبیِ تو رو میخواد در هر شرایطی...
عجب حس رهایی و آرامشی داره آدم
وقتی که هست و نیستشـو میسپاره به دستهای پر مهر و توانای خدا ...
خدایا شکرت که هستی ...
غیر خدایار نداریم
ما در دو جهان غیر خدا یار نداریم
جـز یاد خدا هیـچ دگـر کار نداریم
درویش فقیریم و در این گوشه دنیا
با نیک و بد خلق جهـان کار نداریم
گر یار وفادار نداریم عجب نیست
ما یار بجز حضرت جبار نداریم
با جامه صد پاره و با خرقه پشمین
برخاک نشینیم و از آن عار نداریم
ما شاخ درختیم و پر از میوه توحید
هر رهگذری سنگ زند باک نداریم
ما صاف دلانیم و ز کَس کینه نداریم
گر شهر پر از فتنه و ما با همه یاریم
ما مست صبوحیم و ز میخانه توحید
حاجت به می و باده و خمار نداریم
بنگر به دل خسته شمس الحق تبریز
مـا جز هوس دیدن دلـدار نداریم
خدا
محرموکودکان
#محرم_و_کودکان
قصه های کودکانه #حضرت #رقیه(س)
✔️کودکی در کربلا
?بچه ها! همه شما بارها و بارها داستانهای زیادی از عاشورا و شهادت امام حسین علیهالسلام شنیدید. ببینم، تا حالا درباره کودکانی که در کربلا بودن هم چیزی شنیدید و اونارو میشناسید. یکی ازکودکان امام حسین علیهالسلام که در کربلا بود، رقیه نام داشت.
بچه ها! رقیه علیهاالسلام دختر سه ساله امام حسین علیهالسلام بود که به همراه خانواده امام حسین علیهالسلام به کربلا اومده بود تا در کنار پدرو خویشانش باشه. اون پدرش امام حسین علیهالسلام رو خیلی خیلی دوست داشت و بالاخره هم درهمون سن کم، در سرزمین شام به شهادت رسید. امیدوارم که از بزرگتراتون بخواید تا بیشتر درباره حضرت رقیه براتون حرف بزنن.
کودک اسیر
?بعد از واقعه عاشورا چه اتفاقی افتاد؟ شما میدونید. حتما تا حالا از بزرگتراتون شنیدید. بله دشمن تمام کسایی رو که زنده مونده بودن، اسیر کرد. میون این اسرا، یه دختر کوچولو هم دیده میشد. این دختر کوچولو رقیه بود. رقیه دختر امام حسین علیهاالسلام که حالا بعد از شهادت پدرش به همراه عمه اش زینب و اسرای دیگه به طرف شام میرفت.
میبینید بچه ها، حضرت رقیه با اون سن و سال کم چقدر سختی کشیده. اون دشمنا اون قدر بیرحم بودن که حتی این دختر کوچولو رو هم آزار میدادن. پس همه دستهامون رو به آسمون بلند میکنیم و از خدا میخوایم که تمام دشمنای دین خدا واهل بیت نابود بشن. ان شاءالله.
شهید کوچک
?از توی خرابه های شام، صدای یه کودک به گوش میرسید. همه اونایی که در میون اسرا بودن، میدونستن که این صدای رقیه، دختر کوچک امام حسینه. اون حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش رو میگرفت. او انگار خواب پدرش رو دیده بود.
?اون وقت یزید، کسی که دستور داده بود امام حسین و یارانش رو به شهادت برسونن، دستور داد سر امام حسین علیهالسلام رو به دختر کوچولو نشون بدن. وقتی حضرت رقیه علیهاالسلام سر بریده پدرش امام حسین علیهالسلام رو دید، با فریاد و ناله خودشو روی سر بریده پدرش انداخت و همون جا، روحش به سوی آسمون آبی پرواز کرد. سلام ما به روح بلند او.
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
?تقدیم به پیشگاه مقدس حضرت رقیه
اتل متل خرابه! اینجا یه بچه خوابه!
هم بدنش کبوده! هم جگرش کبابه...!
اتل متل اسیری! سیلی و سربه زیری!
کی تا حالا شنیده؟ سه سالگی و پیری.؟!
اتل متل سه ساله! این همه آه و ناله!
این دختر از ضعیفی! هنوز یه پا نهاله..!
اتل متل بیابون! کویر و دشت و هامون!
بس که پیاده رفتیم! تاول زده پاهامون.!
اتل متل بهونه! بابا چه مهربونه!
وقتی دلم میگیره! برام قرآن می خونه.!
اتل متل گل یاس! مهر و وفا و احساس!
دلم گرفته امشب! به یاد عمو عباس...!
اتل متل یتیمی! خدا، چقدر کریمی!
دادی بهم تو غربت! یه عمهی صمیمی..!
اتل متل شب و تب! سینه ز غم لبالب!
دلم میسوزه خیلی! به حال عمه زینب...!
اتل متل چه خوب شد! بالاخره غروب شد!
قسمت عمه امروز! توهین و سنگ و چوب شد.!
اتل متل سه روزه! عمه گرفته روزه!
عمه چقدر غریبه؟! خیلی دلم می سوزه..!
اتل متل خبردار! تو چنگ دشمن انگار!
مثل یه شیر زخمی! عمه شده گرفتار...!
اتل متل خدایا ! تو این همه بلایا !
عمه مظلومه ام ! چیا کشید خدایا !