قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
? قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری
روزی طلبه جوانی که در زمان شاه عباس در اصفهان درس می خواند نزد شیخ بهایی آمد و گفت: من دیگر از درس خواندن خسته شده ام و می خواهم دنبال تجارت و کار و کاسبی بروم چون درس خواندن برای آدم، آب و نان نمی شود و کسی از طلبگی به جایی نمی رسد و به جز بی پولی و حسرت، عایدی ندارد.
شیخ گفت: بسیار خب! حالا که می روی حرفی نیست. فعلا این قطعه سنگ را بگیر و به نانوایی برو چند عدد نان بیاور با هم غذایی بخوریم و بعد هر کجا می خواهی برو، من مانع کسب و کار و تجارتت نمی شوم. جوان با حیرت و تردید، سنگ را گرفت و به نانوایی رفت و سنگ را به نانوا داد تا نان بگیرد ولی نانوا او را مسخره نمود و از مغازه بیرون کرد.
پسر جوان با ناراحتی پیش شیخ بهایی برگشت و گفت: مرا مسخره کرده ای؟ نانوا نان را نداد هیچ، جلوی مردم مرا مسخره کرد و به ریش من هم خندید. شیخ گفت: اشکالی ندارد. پس به بازار علوفه فروشان برو و بگو این سنگ خیلی با ارزش است سعی کن با آن قدری علوفه و کاه و جو، برای اسب هایمان بخری. او دوباره به بازار رفت تا علوفه بخرد ولی آن ها نیز چیزی به او ندادند و به او خندیدند.
جوان که دیگر خیلی ناراحت شده بود نزد شیخ آمد و ماجرا را تعریف کرد. شیخ بهایی گفت: ناراحت نباش. حالا این سنگ را بردار و به بازار صرافان و زرگران ببر و به فلان دکان برو و بگو این سنگ را گرو بردار و در ازای آن، صد سکه به من قرض بده که اکنون نیاز دارم. طلبه جوان گفت: با این سنگ، نان و علوفه ندادند، چگونه زرگران بابت آن پول می دهند؟ شیخ گفت: امتحان آن که ضرر ندارد.
طلبه جوان با این که ناراحت بود، ولی با بی میلی و به احترام شیخ به بازار صرافان و جواهرفروشان رفت و به همان دکانی که شیخ گفته بود رفت و گفت: این سنگ را در مقابل سد سکه به امانت نزد تو می سپارم. مرد زرگر نگاهی به سنگ کرد و با تعجب، نگاهی به پسر جوان انداخت و به او گفت: قدری بنشین تا پولت را حاضر کنم. سپس شاگرد خود را صدا زد و در گوش او چیزی گفت و شاگرد از مغازه بیرون رفت.
پس از مدت کمی شاگرد با دو مامور به دکان بازگشت. ماموران پسرجوان را گرفتند و می خواستند او را با خود ببرد. او با تعجب گفت: مگر من چه کرده ام؟ مرد زرگر گفت: می دانی این سنگ چیست و چقدر می ارزد؟ پسر گفت: نه، مگر چقدر می ارزد؟ زرگر گفت: ارزش این گوهر، بیش از ده هزار سکه است. راستش را بگو، تو در تمام عمر خود حتی هزار سکه را یک جا ندیده ای، چنین سنگ گران قیمتی را از کجا آورده ای؟
پسر جوان که از تعجب زبانش بند آمده بود و فکر نمی کرد سنگی که به نانوا با آن نان هم نداده بود این مقدار ارزش هم داشته باشد با من و من و لکنت زبان گفت: به خدا من دزدی نکرده ام. من با شیخ بهایی نشسته بودم که او این سنگ را به من داد تا برای وام گرفتن به این جا بیاورم. اگر باور نمی کنید با من به مدرسه بیایید تا به نزد شیخ برویم.
ماموران پسر جوان را با ناباوری گرفتند و نزد شیخ بهایی آوردند. ماموران پس از ادای احترام به شیخ بهایی، قضیه مرد جوان را به او گفتند. او ماموران را مرخص کرد و گفت: آری این مرد راست می گوید. من این سنگ قیمتی را به او داده بودم تا گرو گذاشته، برایم قدری پول نقد بگیرد.
پس از رفتن ماموران، طلبه جوان با شگفتی گفت: ای شیخ! قضیه چیست؟ امروز با این سنگ، عجب بلاهایی سر من آمده است! مگر این سنگ چیست که با آن کاه و جو ندادند ولی مرد صراف بابت آن ده هزار سکه می پردازد.
شیخ بهایی گفت: مرد جوان! این سنگ قیمتی که می بینی، گوهر شب چراغ است و این گوهر کمیاب، در شب تاریک چون چراغ می درخشد و نور می دهد. همان طور که دیدی، قدر زر را زرگر می شناسد و قدر گوهر را گوهری می داند. نانوا و قصاب، تفاوت بین سنگ و گوهر را تشخیص نمی دهند و همگان ارزش آن را نمی دانند.
وضع ما هم همین طور است. ارزش علم و عالم را انسان های عاقل و فرزانه می دانند و هر بقال و عطاری نمی داند ارزش طلب علم و گوهر دانش چقدر است و فایده آن چیست. حال خود دانی خواهی پی تجارت برو و خواهی به تحصیل علم بپرداز. پسر جوان از این که می خواست از طلب علم دست بکشد، پشیمان شد و به آموزش علم ادامه داد تا به مقام استادی بزرگ رسید.
1 نظر
بزرگترین افتخارم
? ? 〰
✅ ? اسلام دینی است که صدای تو را تنظیم میکند،
? {ﻭَﺍﻏْﻀُﺾْ ﻣِﻦْ ﺻَﻮْﺗِﻚ}
⚜«و از صدای خود بکاه و هرگز فریاد نزن»
✅ ? و راه رفتن تو را تنظیم میکند،
? {ﻭَﻟَﺎ ﺗَﻤْﺶِ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻣَﺮَﺣًﺎ}
⚜«و مغرورانه در زمین راه مرو»
✅ ? و نگاه تو را تنظیم میکند
? {ﻟَﺎ ﺗَﻤُﺪَّﻥَّ ﻋَﻴْﻨَﻴْﻚ}
⚜«پس هرگز چشم خود را ندوز»
✅ ? و گوش تو را تنظیم میکند،
? {ﻭَﻟَﺎ ﺗَﺠَﺴَّﺴُﻮﺍ}
⚜«و تجسس نکنید»
✅ ? و غذای تو را تنظیم میکند،
? {ﻭَﻟَﺎ ﺗُﺴْﺮِﻓُﻮﺍ}
⚜«و اسراف نکنید»
✅ ? و سخن گفتن تو را تنظیم میکند،
? {ﻭَ ﻗُﻮﻟُﻮﺍ ﻟِﻠﻨَﺎﺱ ﺣُﺴْﻨَﺎ}
⚜«و با مردم به نیکی سخن بگو»
✍ پس ﺍﺳﻼﻡ برنامه ی ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺗﻨﻈﻴﻢ میکند ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪﻯ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﻳﺖ ﭘﺪﻳﺪ میآورد»
? پس بزرگترین افتخارم اینست که مسلمانم
کارت بانکی
#قابل_تامل
?کارت بانکیم رو به فروشنده دادم و باخیال راحت منتظر شدم تا کارت بکشه ، ولى در کمال تعجب ، دستگاه پیام داد :
"موجودى کافى نمیباشد !
? "امکان نداشت ، خودم میدونستم که اقلا سه برابر مبلغى که خرید کردم در کارتم پول دارم، با بیحوصلگى از فروشنده خواستم که دوباره کارت بکشه و این با پیام آمد:
"رمز نا معتبر است"
این بار فروشنده با بیحوصلگى گفت:
خانم لطفا نقداً پرداخت کنید ، پول نقد همراهتون هست؟....فکر کنم کارتتون رو پیش موبایلتون گذاشتین کلاً سوخته
در راه برگشت به خانه مرتب این جمله ى فروشنده در سرم صدا میکرد
"پول نقد همراهتون هست"؟
? خدایا ما در کارت اعمالمان کارهاى بسیارى داریم که به امید آنها هستیم مثلا عبادتهایى که کردیم ، دستگیرى ها و انفاق هایى که انجام دادیم و ....
نکند در روز حساب و کتاب بگویند موجودى کافى نیست ، ما متعجبانه بگوییم :
مگر میشود ؟ این همه اعمالى که فکر میکردیم نیک هستند و انجام دادیم چى شد؟؟؟؟
و بگویند اعمالتان را در کنار چیزهایى قرار دادید که کلاً سوخت و از بین رفت ... کنار بخل کنار حسد ، کنار ریا ، کنار بى اعتمادى به خدا ، کنار دنیا دوستى و .....
نکند از ما بپرسند نقد با خودت چه آورده اى ؟ و ما کیسه مان تهى باشد ، دستمان خالى ....
خدایا از تمام چیزهایى که باعث از بین رفتن اعمال نیکمان میشود به تو پناه میبریم
من نباید جهنم برم
⛔️ «من» نباید جهنم بروم
? باید به این حواسمان باشد که آخرش «من» نباید جهنم بروم؛ «من» نباید از هدایت عقب بمانم. در وقت گذاری باید حواسمان به خودمان باشد.
? یک روایت داریم از غرر روایات است: «برای برادر دینی ات یک وقتی نگذار و یک طوری کار نکن که ضرری که خودت می بری از منفعتی که او می برد، بیشتر باشد.»
❌ طرف دارد کار فرهنگی می کند، بعد می گوید: "نمازهایمان هم بواسطه کار فرهنگی داغون است. تا نصف شب کار فرهنگی می کنیم و فلان وقت می خوابیم و اصلاً نمازمان داغون شده". خیلی اشتباه می کنی اینطوری کار فرهنگی می کنی. کِی اینچنین توصیه ای کرده اند که یک نفر کار فرهنگی بکند، نمازش را داغون بکند که یک عده را می خواهد آباد کند. اصلاً اینطور نیست
✅ «قُواْ أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَاراً » اول خودتان را از جهنم دربیاورید. این مهم است. بعد بقیه را از جهنم دربیاورید. وگرنه غیر از این باشد، آن کار فرهنگی، حرف هایی می شود که هیچ اثری روی آدم ها ندارد. می شود یکسری حرف های بی اثر. خدا اثر حرف ها را بر اساس عمل ها می گذارد. کسی که خودش نمازش درست نیست بیاید دائم راجع به نماز صحبت کند؛ این کجا تا یک آقای بهجتی که نماز خواندنش به گونه ایست که اصلاً به کسی هم نگوید برو نماز بخوان، نمازخوان می کند.
? #گزیده از جلسه #کلاس_تفسیر سوره مبارکه #بقره
#حجت_الاسلام_قاسمیان
یعنی عباس کجا بود
#حےعݪےاݪصݪاة
‼️مسابقات فینال بود، چند نفر از رقیبا با هم مبارزه میکردن. نوبت به عباس رسید. چند بار اسمشو براى مبارزه خوندن، امّا اون حاضر نشد.
تا این که دست رقیبش رو به عنوان برنده مسابقه بالا بردن.
? نگران شدم به خودم گفتم : «یعنى عباس کجا رفته؟»
? داشتم دنبالش میگشتم که نگام بهش افتاد، داشت وارد سالن میشد. جلو رفتم و گفتم : کجا بودى؟؟ اسمتو خوندن نبودى ?
✔️گفت : وقت #نماز بود، #نماز از هر کارى برام مهمتره. رفته بودم #نماز جماعت...
✔️اینقد #نماز اول وقت به جماعت، برای شهید عباس حاجی زاده مهم بود که بعد از شهادتش وقتی وصیت نامهاش رو خوندیم نوشته بود :
? ✨برادران و خواهران عزیز اگه خواستین خود سازی کنین، از نماز کمک بگیرین، البته نماز اول وقت توی مسجد به خضوع و خشوع و از روی صبر.✨ ?
{ستارگان خاکى، ص219}